سپـﯦـــددشـﭠـــ سراﮮهمـﮧ

شـﮩࢪﮮ دࢪ مـࢪڪز آبشاࢪهاﮮ بـﭔشـﮧ ،گـࢪﭔﭞ،چڪان،ﭡـلـﮧ زنگ(شوﮮ)

محسن (صلوات الله عليه) از خداوند متعال ياري مي خواهد

در حديث قبل گذشت كه حضرت محسن (صلوات الله عليه)مي گويد :‌
من مظلوم هستم مرا ياري فرما . درهمين راستا پيامبر در روايتي مي فرمايد :‌
يجيء المقتول ظلما يوم القيامه وأوداجه تشخب دما اللون لون الدم والريح ريح المسك ، معلقا بقاتله يقول:‌يا رب! سل هذا فيم قتلني![1]
شخصي كه به ظلم كشته شده در قيامت مي آيد و حال آنكه از رگ هايش خون مي چكد رنگ، رنگ خون است و بوي آن بوي مشك ؛‌قاتل را مي گيرد و مي گويد :‌«‌خدايا ! از او بپرس براي چه مرا كشته است !»
در اين جا مي بينيم كه محسن (صلوات الله عليه) به پيشگاه خداوند روي مي نمايد و از او استغاثه مي كند و ياري مي طلبد – اين در حالي است كه او مظلومانه به شهادت رسيده است – تا آنجا كه در روايت آمده است كه او مصداق فرمايش حق تعالي است كه فرمود :‌
«و اذا الموؤده سئلت بأي ذنب قتلت»
(و آنگاه كه از جنين سوال گردد * به چه جرمي كشته شده است).
محسن(صلوات الله عليه) گويد :‌
إني مظلوم فانتصر.
به راستي من مظلوم هستم ؛‌پس ياري ام فرما . و همراه استغاثه ي حضرت محسن ، استغاثه ي انبيا و اوليا و ملائك هم بلند شده و همه از خداوند متعال مي خواهند كه او را ياري فرمايد و عذاب قاتلان او و آنهايي را كه به قتل آن مظلوم راضي شدند خواستارند!
-----------------------------------------------------
[1] : تقسير مجمع البيان 10 : 274 .

[ 6 اسفند 1395برچسب:, ] [ 1:33 ] [ مـﭔﻼد♥ڪـࢪدﮮ ] [ ]

فاطمه(صلوات الله عليها) در رجعت خون خواه محسن(صلوات الله عليه) است

در حديث مفضل وقتي امام صادق (صلوات الله عليه) كيفيت ورود محسن (صلوات الله عليه) را به رجعت توضيح مي دهد ؛احوال فاطمه (صلوات الله عليها) را در مظلوميت محسن نيز چنين بيان مي فرمايد:‌
مادرش فاطمه (صلوات الله عليها) در حالي كه مي گريد، فرياد مي زند :‌
(هذا يومكم الذي كنتم توعدون)
(اين همان روزي است كه به شما وعده داده شده ).
در همان حديث پس از بيان برخي از احوال محسن (صلوات الله عليه) آمده كه مفضل گفت :
يا مولاي ثم ماذا ؟ فقال الصادق (صلوات الله عليه)‌:‌تقوم فاطمه (صلوات الله عليها) بنت رسول الله (صلي الله عليه وآله) فتقول : اللهم انجز وعدك و موعدك لي فيمن ظلمني و غصبني و ضربتي و جزعني بكل اولادي[1]
مولاي من !‌بعد از آن چه مي شود ؟ امام صادق (صلوات الله عليه) فرمود :‌فاطمه (صلوات الله عليها)دختر رسول خدا (صلي الله عليه و آله) بلند مي شود و مي گويد :‌پروردگارا! جاري فرما وعده و موعد خود را براي افرادي كه به من ظلم كردند وحقم را غصب كردند و مرا زدند و نسبت به تمام فرزندانم بي صبر و غمگين ساختند .
-------------------------------------
[1] :الهدايه الكبري 418 ، بحار 53 : 23 – 24 .

[ 6 اسفند 1395برچسب:, ] [ 1:33 ] [ مـﭔﻼد♥ڪـࢪدﮮ ] [ ]

چگونگي آوردن محسن (صلوات الله عليه) در رجعت

امام صادق (صلوات الله عليه) فرمود :‌وقتي حضرت مهدي (عجل الله تعالي فرجه الشريف)ظهور كند :
... آن گاه حضرت حسين (صلوات الله عليه) در حالي كه آغشته به خونش است ، بر مي خيزد ؛‌پس به سوي دوازده هزار صديق حركت مي كند كه همه در راه خدا شهيد شده اند ، و از خاندان پيامبر (صلي الله عليه و آله) يا از شيعيان و دوستان و ياران ايشان اند ، و همه آغشته به خونشان هستند.
در اين هنگام ، رسول خدا(صلي الله عليه و آله) او را مي بيند و سخت مي گريد؛ اهل آسمان ها و زمين و هر آنچه بر آن است ، از گريه حضرت مي گريند . در اين لحظه ، فاطمه (صلوات الله عليها) فريادي بر مي آورد كه زمين و زمينيان به لرزه در مي آيند . امير المومنين و حسن (صلوات الله عليهما) در طرف راست حضرت مي ايستند ، و فاطمه (صلوات الله عليها) در طرف چپ ايشان ؛‌حسين (صلوات الله عليه) مي آيد ، پيامبر (صلي الله عليه و آله)او را به سينه اش مي چسباند و مي فرمايد :
فدايت شوم حسين جان ! چشمانت روشن باد وچشمان من به خاطر تو روشن باد ؛‌و از طرف راست حسين (صلوات الله عليه) حمزه ؛ شير حق در زمين ، و از طرف چپ او جعفر بن ابي طالب طيار و در جلو روي او ابو عبيده بن حارث ؛‌فرزند عبد المطلب مي آيد .
و محسن (صلوات الله عليه) را در حالي كه آغشته به خونش است ، خديجه بنت خويلد و فاطمه بنت اسد ؛‌مادر امير المومنين (صلوات الله عليه) كه دو جده ي او هستند ، مي آورند و نيز ام هاني و جمانه ؛عمه هايش ؛‌دختران ابي طالب ( عليهم السلام) همراه اسماء‌بنت عميس خثعميه ؛‌درحالي كه همه فرياد مي كشند و با دستانشان گونه هاي خود را مي خراشند و از شدت اندوه ، موهايشان پريشان مي شود و ملائك با بالهايشان آن ها را مي پوشانند ، آن ها را همراهي مي كنند .
اين ها همه يك طرف و مادرش فاطمه (صلوات الله عليها) هم يك طرف ،‌مي گريد و فرياد مي زند :‌«‌اين همان روزي است كه شما وعده داده شديد »[1] و جبرئيل فرياد بر مي آورد و مي گويد :‌«‌مظلوم است ، پس ياري اش فرما»‌- يعني محسن را -  و محسن (صلوات الله عليه) مي گويد :‌من مظلوم هستم ، ياري ام فرما ... .
---------------------------------------
[1] : سوره انبياء: 103

[ 6 اسفند 1395برچسب:, ] [ 1:33 ] [ مـﭔﻼد♥ڪـࢪدﮮ ] [ ]

محل دفن محسن (صلوات الله عليه)

امير المومنين (صلوات الله عليه) بعد از شهادت محسن (صلوات الله عليه) به فضه فرمود :
فواريه بقعر البيت فإنه لاحق بجدِّه (صلي الله عليه و آله)[1]
او را در انتهاي خانه دفن كن ، او به جدش(صلي الله عليه و آله) پيوست.
به خلاصه ي ترجمه كلام حاج ملا اسماعيل سبزواري توجه كنيد:‌
ثم جاء‌فضه بعد ساعه و هي تحمل لفافه فقال(صلوات الله عليه) لها:‌ما معك يا فضه ؟ قالت: يا سيدي ولدك المحسن الذي اُسقط!
قال : ‌واريه في فناء‌البيت.[2]
... بعد از ساعتي فضه آمد ، در حالي كه چيزي را درون پارچه اي پيچيده و در دست گرفته بود ؛‌حضرت فرمود :‌چه همراه داري ؟ عرض كرد :‌آقاي من ! فرزندتان محسن (صلوات الله عليه) است كه شهيد شده ! فرمود :‌در آخر (يا آستانه) خانه ،‌او را به خاك بسپار.
-----------------------------------------
[1] : الهدايه الكبري 408 .
[2] : جامع النورين 206 .

[ 6 اسفند 1395برچسب:, ] [ 1:33 ] [ مـﭔﻼد♥ڪـࢪدﮮ ] [ ]

شهادت محسن (صلوات الله عليه) به نقل از دومي

علامه مجلسي مي گويد :‌
بعضي از بزرگان علما در مكه – كه خدا شرف آن را زيادتر فرمايد – اجازه ي رويات اين حديث را به من دادند .. ابوالحسين محمد بن هارون از جابر جعفي از سعيد بن مسيب روايت مي كند :‌وقتي حسين بن علي (صلوات الله عليه) را كشتند ... عبدالله بن عمر به خاطر اين همه جنايت ، از ناراحتي فرياد مي زد و از خانه اش خارج مي شد. پس از آن جا شبانه به سوي مدينه حركت كرد و به هيچ شهري نمي رسيد ؛‌مگر اين كه در آن فرياد مي زد و از مردم مي خواست كه از يزيد تنفر بجويند ، و در همين حين خبر كارهايش به يزيد كتبي گزارش مي شد .
همين طور شهر به شهر مي آمد تا اين كه وارد دمشق شد ، و به جايي كه آن ملعون بود ، رسيد ؛‌گروهي از مردم هم دنبال او بودند ؛ پس داخل شد ،در حالي كه فرياد مي زد و مي گفت :‌داخل نمي شوم اي امير المومنين ! در حالي كه با اهل بيت محمد ، كارهايي كردي كه اگر ترك ها و رومي ها قدرت مي يافتند ، به خوداجازه نمي دادند آنچه را تو نسبت به آن ها حلال كردي ، مرتكب شوند ! از اين تخت بلند شو تا مسلمانان خودشان كسي را كه شايسته است ، برگزينند . يزيد (لعنه الله عليه) به طرف او شتافت و دستانش را باز كرد و او را بغل گرفت و گفت: ‌اي ابو محمد ! هيجان خود را آرام كن . سپس بلند شد و با او به يكي از اتاقهاي مخفي و خصوصي خود رفت ؛‌داخل كه شد ،صندوقي را طلبيد ؛‌وقتي برايش آوردند ، درش را باز كرد و از آن طوماري را بيرون آورد ؛‌آن را به دست گرفت و بازش كرد . سپس گفت :‌اي ابو محمد ! آيا اين خط پدرت است ؟ عبدالله ابن خطاب گفت :آري به خدا قسم ! پس آن را از دست يزيد گرفت و بوسيد . آن گاه يزيد به او گفت :‌بخوان . در آن نوشته شده بود :‌
بسم الله الرحمن الرحيم ؛‌همان كه به زور شمشير مارا مجبور به اقرار به او كردند ، ما هم اقرار كرديم ، با اين كه كينه در سينه مان موج مي زد ؛‌و دل ها هراسان بود ؛‌فكر و چشممان به همه چيز شك داشت ؛‌چون اصلا قبول نداشتيم آنچه ما را به آن مي خواندند .. – او حيله ها و برنامه هايش را كه براي كودتاي غصب خلافت عملي كرده بود ، توضيح مي دهد ؛‌تا آنجا كه مي نويسد :‌- وقتي بيعت با ابوبكر آشكار گشت ؛‌مي دانستيم كه علي ؛‌فاطمه و حسن و حسين (صلوات الله عليهم) را به خانه ي مهاجرين و انصار مي برد ، و به آنها گوشزد مي كند كه در چهار جا با او بيعت كردند ؛‌او با اين كارش مي خواست مردم را از ما دور كند ؛‌اما مردم همه در شب ، به او وعده ي ياري مي دادند و در روز از ياري او دست مي كشيدند ؛‌از اين رو به خانه اش رفتم تا از آن جا بيرونش كشم . كنيز فاطمه فضه پاسخ داد ؛‌ به او گفتم به علي بگو: بيرون آيد و با ابوبكر بيعت كند ؛‌مردم همه با او هستند .
فضه گفت :‌امير المومنين علي (صلوات الله عليه) مشغول كار مهمي است.
من گفتم :‌بس كن اين حرف ها را ، بگو بيرون آيد ؛‌و گرنه ما داخل خواهيم شد و به زور بيرونش آوريم – اين حرفها را كه زد – فاطمه (صلوات الله عليها) به پشت در خانه آمد و فرمود :‌اي ستمگراني كه حق را تكذيب مي كنيد ، چه مي گوييد ؟‌ و چه مي خواهيد ؟
گفتم : اي فاطمه ! فاطمه فرمود :‌چه مي خواهي ؟ گفتم :‌ چرا پسر عمويت تو را براي جواب فرستاده و خودش پشت پرده نشسته است ؟!
فاطمه گفت: به خاطر طغيان و سركشي تو اي جنايتكار بد بخت ! و تا حجت را بر تو و تمام گمراهان فريب خورده تمام فرمايد .
گفتم :‌اين حرف هاي باطل و حماقت هاي زنانه را بس كن ؛‌به علي بگو :‌خارج شود و اين را هم بداند كه نزد ما هيچ احترامي ندارد !
فاطمه گفت :‌آيا از سپاهيان شيطان ، مرا مي ترساني ! با اين كه حزب شيطان ضعيف است ؟! گفتم :‌به هر حال ،اگر علي خارج نشود ، هيزم گرد مي آورم و با هر كه در خانه است ، به آتش مي كشم و آنها را مي سوزانم ! يا اين كه علي به بيعت با ابوبكر گردن نهد .
در آن بين تازيانه ي قنفذ را گرفتم و با آن فاطمه را زدم ؛ آنگاه به خالد گفتم‌:با افراد برو و سريع هيزم تهيه كن ، و با صداي بلند گفتم‌:‌تمام آن هيزم ها را آتش مي زنم .
فاطمه فرمود :اي دشمن خدا و دشمن رسول خدا و دشمن اميرالمومنين ! فاطمه دست هايش را پست در گذاشته بود كه من نتوانم باز كنم . خودم را روي درب انداختم و با تمام توانم هل دادم ؛‌ولي با آن همه تلاشم كاري از پيش نبردم و نتوانستم در را باز كنم ، در اين جا بود كه از پشت در با تازيانه به دستهاي فاطمه زدم ، آن قدر دستهايش درد گرفت كه صداي ناله وگريه اش بلندشد . نزديك بود كه دلم نرم شود ، برگردم و بروم ؛ ولي ياد كينه اي كه از علي داشتم ، افتادم، و نيز تمايل و اشتهايش را در ريختن خون بزرگان عرب به ياد آوردم ؛‌و از طرفي مكر پدرش محمد و سحر و جادوي او را در ذهن گذراندم .[پناه به خدا از كفر ، و شهادت دهم كه محمد پيامبر خداست ] . آن گاه با لگد محكم به در خانه زدم ؛‌در به شدت باز شد و به فاطمه كه بين در و ديوار قرار گرفته بود اصابت كرد موقعيت را مناسب ديدم ؛‌چنان در را به او فشار دادم كه گوشت ها و استخوانهاي بدنش بين در و ديوار خرد شد و به در چسبيد ؛‌ميخ در به بدنش فرو مي رفت و مي شنيدم كه مي گفت :‌پدر جان ! رفتارشان را با دختر دلبندت ببين ! آه اي فضه !‌كمكم كن به خدا قسم طفلم را كشتند . صداي ناله اش را مي شنيدم ؛‌ديدم فاطمه پشت در به ديوار  تكيه داده است و از درد ، به خود مي پيچد . اين جا ديگر در را – از روي فاطمه – كنار زدم و داخل خانه شدم ، ديدم از فرط بي حالي – با صورت به طرف من مي افتد ؛‌چشمانم را بستم و از روي مقنعه چنان سيلي به صورتش زدم كه گوشواره از گوشش كنده و به كناري پرت شد . ناگهان ديدم علي بيرون آمد ؛‌وقتي او را ديدم به سرعت به بيرون فرار كردم ؛‌ به خالد و قنفذ و افراد ديگري كه در آن جا بودند ، گفتم :‌ از خطر بسيار بزرگي گريختم – در روايت ديگري آمده : جنايت بزرگي را مرتكب شدم كه جانم در امان نيست – علي داخل حياط شد ، ديد فاطمه دست بر موهاي سرش مي برد تا آنها را پريشان و مردم را نفرين كند ؛‌به خاطر آن همه ظلمي كه بر او روا داشتند . پس او عبا روي همسرش انداخت و گفت :‌اي دختر رسول خدا ! خداوند پدرت را براي عالميان رحمت فرستاد ، و به خدا قسم ! اگر موهايت را پريشان و آنها را نفرين كني تمام اين مردم هلاك مي شوند؛‌چون خدا دعاي تو را مستجاب مي فرمايد ، و يك نفر از آن ها را روي زمين باقي نمي گذارد ؛‌چرا كه تو و پدرت نزد خداوند بزرگ تر هستيد از نوح ؛‌ - و خدا هلاك فرمود به خاطر نوح هر آنچه در روي زمين و زير آسمان بود ؛‌مگر آن هايي را كه در كشتي بودند ؛ - و از هود – كه قومش هلاك شدند ؛‌چون او را تكذيب كردند ؛‌ - و هلاك فرمود قوم عاد را با باد صرصر .و به يقين مقام تو و پدرت از هود بالاتر است . و ثمود را عذاب فرمود – با اين كه آن ها دوازده هزار نفر بودند – به خاطر كشتن شتر و بچه اش (كه دو معجزه ي الهي بودند)؛ پس اي بهترين بانو ! بر اين خلق بخت برگشته ، مهر و رحمت باش و عذاب مباش.
در اين حال ، درد بسيار او را فرا گرفت ؛‌او را از حياط به داخل خانه بردند ؛‌همان جا دردانه اش سقط گشت ؛‌علي او را محسن ناميده بود؛‌من تعداد زيادي را با خود به داخل خانه بردم ؛‌البته نه براي اين كه بتوانم او را شكست دهم ؛‌بلكه مي خواستم با وجود آن ها قلبم محكم شود ؛‌داخل منزل ، ديدم كه او را محاصره كردند . به هر ترتيب او را با زور و خشونت تمام بيرون كشاندم ، و با بي احترامي كامل او را براي بيعت هل مي دادم .
البته من بدون هيچ شكي ، يقين داشتم كه اگر من و هر آنچه روي زمين است ، همه با هم تلاش مي كرديم كه بر علي غالب شويم ، كاري پيش نمي برديم ، اما خوشبختانه مطلبي بود كه علي به خاطر آن بر اين همه مصيبت ، صبر مي كرد ، و من هم آن را مي دانستم ؛ ولي از آن دم نمي زدم ![1]
-----------------------------------------------------------------
[1] :الهدايه الكبري 417 ، عوالم 11 : 408 .

[ 6 اسفند 1395برچسب:, ] [ 1:33 ] [ مـﭔﻼد♥ڪـࢪدﮮ ] [ ]

شهادت محسن (صلوات الله عليه) در وصيت مادرش فاطمه (صلوات الله عليها)

كساني كه پيمان خداوند تعالي و پيامبر(صلي الله عليه و آله) را درباره ي امير المومنين شكستند و در حق من ظلم كردند ، و ارثيه ي مرا غصب كردند ،‌و نامه اي را كه پدرم در موضوع ملك فدك براي من نوشته بود ، پاره كردند . و شاهدان مرا تكذيب نمودند – با اين كه آنان به خدا قسم ، جبرئيل و ميكائيل و امير المومنين و ام ايمن بودند – بر من نماز نخوانند . با علي و حسنين (صلوات الله عليهم) شبانه روز به خانه هايشان مي رفتيم و خدا و رسولش را واسطه قرار مي داديم كه به ما ظلم نكنند و حقي را كه خدا براي ما قرار داده است ، غصب نكنند ؛‌شب پاسخ مثبت مي دادند و روز از ياريمان دست مي كشيدند ! آن گاه قنفذ را با عمر بن خطاب و خالد بن وليد به خانه ي ما فرستادند كه پسر عمويم علي (صلوات الله عليه) را از خانه به سوي سقيفه ي بني ساعده براي بيعت زيانكارانه شان ببرند !
ولي علي (صلوات الله عليه) خارج نشد ؛‌چون مشغول انجام دستورهاي پيغمبر (صلي الله عليه و آله)و رسيدگي به امورات بيت ايشان و جمع آوري قرآن و به جا آوردن وصيت در مورد هشتاد هزار درهم به عنوان صدقه و دِيْن بود .با اين حال ، چوب زيادي بر در خانه جمع كردند ،‌و آتش آوردند تا همه ي ما را آتش بزنند ؛‌من پشت در رفتم و آن ها را به خدا و پدرم قسم دادم كه دست از ما بردارند و ياريمان كنند . عمر تازيانه را از دست قنفذ گرفت و به بازوي من زد ، و چنان بر بازوي من خورد كه روي بازويم مثل بازوبندي ، كبود و زخم شد . بعد ،‌با لگد چنان ضربه اي به در خانه زد كه در به شدت سوي من برگشت و به من خورد ، و من باردار بودم ؛من به صورت برزمين افتادم‌، آتش زبانه مي كشيد و صورتم را مي سوزانيد ؛‌و قبل از اين كه بر زمين افتم ،چنان سيلي به صورتم زد كه گوشواره ام كنده شد و به كناري افتاد ؛‌آن جا درد زايمان مرا فرا گرفت و محسنم سقط گشت و بدون هيچ جرمي كشته شد .
اين ها مي خواهند بر من نماز بخوانند ؟! اين هايي كه خدا و پيغمبرش(صلي الله عليه و آله) از آنها بيزارند و من هم از آنها متنفرم ؟! امير المومنين به وصيت آن حضرت (صلوات الله عليهما) عمل فرمود ،‌وكسي را بر آن آگاه نكرد .[1]
---------------------------------------------------------
[1] : بحار 30 : 348 – 349 / ح 164 .

[ 6 اسفند 1395برچسب:, ] [ 1:33 ] [ مـﭔﻼد♥ڪـࢪدﮮ ] [ ]

اِخبار پيغمبر (صلي الله عليه و آله) به شهادت محسن (صلوات الله عليه)

شيخ صدوق از ابن عباس نقل مي كند :‌
روزي پيغمبر (صلي الله عليه و آله) نشسته بود كه حسن (صلوات الله عليه) آمد ، وقتي او را ديد ، با گريه فرمود :‌پسرم ، سوي من بيا ، نزديكم بيا .. بعد حسين (صلوات الله عليه) آمد ..
بعد فاطمه(صلوات الله عليها) ..آنگاه امير المومنين (صلوات الله عليه) آمد . اصحاب از سبب اين رفتار پرسيدند .. اين مقدار ، بخشي از پاسخ حضرت به آنهاست :‌اما دخترم فاطمه (صلوات الله عليها) ؛‌او بانوي زنان جهانيان است از اولين و آخرين ... و هر گاه او را مي بينم ، به ياد مي آورم كه بعد از من چه بر سر او مي آورند، گويي مي بينم ذلت را داخل خانه اش كردند ؛‌حريم حرمتش هتك و مقامش را پاس نداشتند ؛‌حقش را غصب و از ارث ، منعش كردند ؛‌پهلويش را شكستند و باعث شدند بچه اش سقط گردد .
او فرياد مي زند :‌اي محمد ،كمكم كن ! ... ولي هيچ كس جوابش را نمي دهد ؛‌او ياري مي خواهد ،‌ولي ياري اش نمي كنند؛‌از آن پس ، هميشه غمگين و مصيبت زده و گريان خواهد بود ...
تا جايي كه مي فرمايد :‌او كه خود را در روزگار پدر ، گرامي و عزيز مي ديد ، آن جا خود را خوار و ذليل مي بيند ...
حضرت در ادامه مي فرمايند :‌او اولين فرد از خاندانم است كه با حزن و غم و اندوه به من خواهد پيوست ، در حالي كه شهيد شده است .
من در آن حال مي گويم :‌پروردگارا ! لعن فرما و عقاب كن هركه حقش را غصب كرد ، و ذليل فرما هركه او را ذليل شمرد ، و هر كه به پهلوي مباركش صدمه زد و بچه اش را كشت ،‌او را براي هميشه در آتش جهنم قرارش ده ؛‌در اين حال ، ملائكه مي گويند ، آمين .[1]
-----------------------------------------------------
[1] : امالي صدوق 176 ، بحار 43 : 172 / ح 13 ، و 14 : 205 / ح 22 و 28 : 38 / ح 1 .

[ 6 اسفند 1395برچسب:, ] [ 1:33 ] [ مـﭔﻼد♥ڪـࢪدﮮ ] [ ]

دانلود وپخش / روضه پرسوز شهادت حضرت زهرا (علیها السلام)

[ 6 اسفند 1395برچسب:, ] [ 1:33 ] [ مـﭔﻼد♥ڪـࢪدﮮ ] [ ]

روایت شیخ‌حسین‌انصاریان درباره حضرت محسن (علیه السلام)

از سؤالات اساسی در ماجرای آتش زدن خانه حضرت علی(علیه السلام) و اهانت به آنبزرگوار این است که: آیا (چنان که شیعیان می‏گویند) به ساحت حضرت فاطمه زهراعلیهاالسلام نیز جسارت کردند؟ و بر آن حضرت صدماتی وارد شد که منجر به شهادت او وفرزندش گردید یا خیر؟

برخی از دانشمندان اهل سنت برای حفظ موقعیت خلفا از بازگو کردن این قطعه ازتاریخ خودداری نموده ‏اند؛ از جمله ابن ابی الحدید در شرح خود می‏گوید: «جساراتی راکه مربوط به فاطمه زهرا علیهاالسلام نقل شده، در میان مسلمانان تنها شیعه آن را نقلکرده است.[1]

البته برخی از دانشمندان و مورخان اهل سنت، در این بخش، از بیان واقعیات تاریخی شانه خالی کرده‏اند؛ چنان که سید مرتضی رحمة ‏الله علیه در این زمینه می‏گوید:

«در آغاز کار، محدثان و تاریخ نویسان از نقل جسارت هایی که به ساحت دختر پیامبرگرامی اسلام(صلی الله علیه و آله) وارد شده امتناع نمی‏کردند. این مطلب در میان آنان مشهور بود که مأمور خلیفه با فشار، درب را بر فاطمه علیهاالسلام زد و او فرزندی را که در رحم داشت سقط نمود وقنفذ به امر عمر، فاطمه زهرا علیهاالسلام را زیر تازیانه گرفت تا او دست از علی بردارد؛ولی بعدها دیدند که نقل این مطالب با مقام و موقعیت خلفاء سازگاری ندارد؛ لذا از نقلآنها خودداری نمودند.»[2]

مسعودی در قسمتی از کتاب خود آورده است:«فَوَجهُوا اِلی مَنْزلِهِ فَهَجَمُوا عَلَیْهِ وَ اَحْرَقُوابابَهُ... وَ ضَغَطُوا سَیدَةَ النساءِ بِالْبابِ حَتی اَسْقَطَتْمُحْسِنا؛پس (عمر و همراهان) به خانه علی علیه السلام رو کرده وهجوم بردند، خانه آن حضرت را به آتش کشیدند؛ با در به پهلوی سیده زنان عالم زدند؛چنان که محسن را سقط نمود.»[3]

اما منابع اهل سنت:

1- عبدالکریم بن احمد شافعی شهرستانی (548 - 479 ق.) نقل کرده: «اِنعُمَرَ ضَرَبَ بَطْنَ فاطِمَةَ یَوْمَ الْبَیْعَةِ حَتی اَلْقَتْاَلْجَنینَ مِنْ بَطْنِها ،به راستی عمر در روز بیعت، ضربتی به فاطمه علیهاالسلام وارد کرد که بر اثر آن، جنین خویش را سِقط نمود.»[4]

همین قول را اسفرائینی (متوفای 429 ق)، به نظام نسبت داده و گفته است که او قائل بود: «اَن عُمَرَ ضَرَبَ فاطِمَةَ وَ مَنَعَ میراثَالْعِتْرَةِ ،عمر فاطمه علیهاالسلام را زد و از ارث اهل بیت علیهم السلام جلوگیری کرد.»[5]

2- صفدی یکی دیگر از علمای اهل سنت می‏گوید:«اِن عُمَرَ ضَرَبَ بَطْنَفاطِمَةَ یَوْمَ الْبَیْعَةِ حَتی اَلْقَتْ اَلْمُحْسِنَ مِنْبَطْنِها، به راستی عمر آن چنان فاطمه علیهاالسلام را در روز بیعت زد که محسن را سقط نمود.»[6]

3- مقاتل بن عطیه می‏گوید: ابابکر بعد از آن که با تهدید و ترس و شمشیر از مردم بیعت گرفت، عمر و قنفذ و جماعتی را به درب خانه علی و زهراعلیهماالسلام فرستاد. عمر هیزم را درِ خانه فاطمه جمع نمود و درب خانه را به آتشکشید، هنگامی که فاطمه زهرا علیهاالسلام پشت در آمد، عمر و اصحاب او جمع شدند و عمر آن چنان حضرت فاطمه علیهاالسلام را پشت در فشار داد که فرزندش را سقط نمود و میخ در به سینه حضرت فرو رفت (و بر اثر آن صدمات) حضرت به (بستر) بیماری افتاد تا آن که ازدنیا رفت.»[7]

4- ابن ابی الحدید نقل نموده است: «ابو العاص، شوهر زینب، دختر پیامبر اکرم صلی‏ الله‏ علیه ‏و‏آله وسلم در جنگ از طرف مسلمانان به اسارت گرفته شد؛ ولی بعدا ماننداسیران دیگر آزاد شد.

ابو العاص به پیامبر صلی‏ الله‏ علیه‏ و‏آله وسلم وعده داد که پس از مراجعت به مکه،وسائل مسافرت دختر پیامبر(صلی الله علیه و آله) را به مدینه فراهم سازد. پیامبر صلی‏ الله ‏علیه‏ و‏آله وسلم به زید حارثه و گروهی از انصار، مأموریت داد که در هشت مایلی مکه توقف کنند و هر موقع کجاوه زینب به آن جا رسید، او را به مدینه بیاورند. قریش از خروج دختر پیامبر(صلی الله علیه و آله) ازمکه آگاه شدند. گروهی تصمیم گرفتند که او را از نیمه راه باز گردانند. جبار بنالاسود (یا هبار ابن الاسود) با گروهی خود را به کجاوه زینب رساند و نیزه خود رابر کجاوه دختر پیامبر(صلی الله علیه و آله) کوبید. از ترس آن، زینب، کودکی را که در رحم داشت، سقط کرد وبه مکه بازگشت. پپامبر صلی‏ الله‏ علیه‏ و‏آله وسلم از شنیدن این خبر سخت ناراحت شد و درفتح مکه (با این که همه را بخشید و آزاد نمود) خون قاتل فرزند زینب را مباح شمرد.»

ابن ابی الحدید می‏گوید:

«من این جریان را برای استادم ابو جعفر نقیب خواندم، او گفت: وقتی که پیامبرصلی‏ الله‏ علیه‏ و‏آله وسلم خون کسی که دخترش زینب را ترسانید و او سقط جنین کرد را مباح شمرد، قطعا اگر زنده بود خون کسانی را که دخترش فاطمه علیهاالسلام را ترسانیدند که باعث شد فرزندش (محسن) را سقط کند، حتما مباح می‏شمرد.»

ابن ابی الحدید می‏گوید، به استادم گفتم:

«آیا از شما نقل کنم آن چه را مردم می‏گویند که فاطمه بر اثر ترس (و ضرباتی که براو وارد شد) فرزندش را از دست داد؟

پس گفت: نه! از طرف من نقل نکن! و همین طور رد و بطلان آن را نیز از طرف من نقل نکن! چون اخبار در این زمینه متعارض است.»[8]

این قصه، به خوبی نشان می‏دهد که اخبار موافق با نظریات شیعه در بین روایات اهل سنت نیز وجود داشته و خودابن ابی الحدید نیز در قسمتی از کلامش اعتراف می‏کند؛ آن جا که می‏گوید: «عَلی اَنجَماعَةً مِنْ اَهْلِ الحَدیثِ قَدْ رَوَوْا نَحوَهُ، گروهی از اهلحدیث (از اهل سنت نیز) مانند آن چه را شیعیان می‏گویند نقل کرده‏اند.[9]

5- سکونی یکی از راویان اهل سنت است[10]او می‏گوید: «نزد امام صادق علیه‏السلام رفتم؛ در حالی که غمگین و ناراحت بودم. امام صادق علیه‏السلام فرمود:ای سکونی! چرا ناراحتی؟! گفتم: خداوند فرزند دختری به من داده (از این که فرزندم پسرنبوده و دختر است ناراحتم) پس حضرت فرمود: ای سکونی، سنگینی دخترت را زمین بر می‏دارد و روزی او بر خداوند است و بر غیر اجل شما زندگی می‏کند و از رزق شمانمی‏خورد (پس چرا ناراحتی؟).»

سکونی می‏گوید: (با کلمات امام صادق علیه‏السلام ) غمم رفت. آن گاه فرمود:

«ما سَمیْتَها؟ قُلْتُ: فاطِمَةَ. قالَ: آهْ آهْ ثُم وَضَعَ یَدَهُ عَلی جَبْهَتِهِ وَ کَانی بِهِ قَدْ بَکی وَ قالَ: اِذا سَمیْتَها فاطِمَةَ فَلاتَسُبها وَلا تَضْرِبْها وَلاتَلْعَنْها. هذَا الاِسْمُ مُحْتَرَمٌعِنْدَالله‏ِ عَزوَجَل وَ هُوَ اِسْمٌ اِشْتَق مِنْ اِسْمِهِ لِحَبیبَتِهِ الصدیقة» وَ کانَ الاِمامُ لَما سَمِعَ بِاسْمِ فاطِمَةَ ذکر جَدتَهُ وَمَصائبَها وَلَمْ یَزَلْ یَذْکُرُ وَ یَقُولُ: وَ کانَ سَبَبُ وَفاتِها اَنقُنْفُذَ مَوْلی فُلان[11]چه نامی بر او گذاردی؟ گفتم: فاطمه: فرمود:آه آه. سپس دست خود را بر پیشانی‏اش گذاشت و گویا گریه می‏کرد و فرمود: حال که اورا فاطمه نامیدی به او ناسزا نگو؛ او را (کتک) نزن و نفرینش نکن (چرا که) این نام در نزد خداوند با عظمت محترم است؛ و آن نامی است که خداوند از اسم خود برای حبیبه خود صدیقه گرفته است. (آن گاه سکونی می‏گوید:) همیشه امام صادق علیه‏السلام اینگونه بود که وقتی نام فاطمه علیهاالسلام را می‏شنید به یاد جده‏اش (فاطمه) ومصیبت های او می‏افتاد و همیشه تذکر می‏داد و می‏گفت: سبب وفات (و شهادت) فاطمه علیهاالسلام ضربتی بود که قنفذ، غلام فلانی (یعنی عمر) بر او وارد ساخت.

توجه دارید که سکونی با همه وثاقتی که دارد، اینجا تعصب سنی‏گری خویش را نشان داده و ذیل کلام امام صادق علیه‏السلام را حذف و تحریف نموده است. با این حال، مطلب روشن است که سبب شهادت فاطمه زهرا علیهاالسلام همان ضرباتی بود که به دست قنفذ وعمر بر آن حضرت وارد شد.

چنان که ابابصیر از امام صادق علیه‏السلام متن کامل کلام حضرت را به این صورت نقل نموده است:« وَ کانَ سَبَبُ وَفاتِها اَن قُنْفُذَ مَوْلی عُمَرَ لَکَزَها بِنَعْلِ السیْفِ بِاَمْرِهِ فَاَسْقَطَتْ مُحْسِنا وَ مَرِضَتْ مَرَضا شَدیدا وَلَمْتَدَعْ اَحَدا مِمنْ آذاها یَدْخُلُ عَلَیْها، سبب فوت فاطمه علیهاالسلام ضرباتی بود که قنفذ، غلام عمر با غلاف شمشیر بر آن حضرت به فرمان عمرزد؛ پس (فرزندش) محسن را از دست داد و به شدت بیمار شد و هیچ یک از آزار دهندگان خویش را راه نداد (که به دیدن او بیایند)[12]

ب. منابع شیعه:

نظر دانشمندان شیعه و روایات نقل شده از سوی آنان چنین است:

هنگامی که خواستند علی علیه‏السلام را به مسجد ببرند با مقاومت فاطمه علیهاالسلام روبرو شدند و فاطمه علیهاالسلام برای جلوگیری از بردن همسر گرامی‏اش صدمه‏های روحی و جسمی فراوانی دید که بیان همه آنها از توان زبان و قلم خارج است؛فقط به گوشه‏ای از آن در یک نقل تاریخی اشاره می‏کنیم؛ وگرنه در این موضوع، نقل های تاریخی فراوان است.

خلاصه ماجرا همان است که در نامه خود عمر به معاویه آمده است. در بخشی از آن چنین می‏نویسد:

«... وقتی درب خانه را آتش زدم (آن گاه داخل خانه شدم) ولی فاطمه درب خانه راحجاب خود قرار داد و مانع از دخول من و اصحابم شد. با تازیانه آن چنان بر بازوی اوزدم که مانند دملج (بازوبند) اثر آن بر بازوی او ماند؛ آن گاه صدای ناله او بلند شد؛ چنان که نزدیک بود به حال او رقت کنم و دلم نرم شود؛ ولی به یاد کشته‏های بدر واُحد که به دست علی کشته شده بودند... افتادم، آتش غضبم افروخته ‏ترشد و چنان لگد ی بر درب زدم که از صدمه آن جنین او (به نام محسن) سقط شد." فَعِنْدَ ذلک صَرَخَتْ فاطِمَةُ صَرْخةً... فَقالَتْ یا اَبَتاهُ یا رَسُولَ الله‏ِ هکَذا کانَ یُفْعَلَبِحَبیبَتِکَ وَ اِبْنَتِکَ... ؛ در این هنگام، فاطمه چنان ناله زد، پس فریاد زد: ای پدر بزرگوار! ای رسول خدا! این چنین با عزیز دلت و دخترت رفتار کردند." سپس فریاد کشید: فضه به فریادم برس که فرزندم را کشتند. سپس به دیوار تکیه داد و من اورا به کنار زده، داخل خانه شدم. فاطمه در آن حال می‏خواست مانع (بردن علی) شود، من از روی روسری چنان سیلی به صورت او زدم که گوشواره از گوشش به زمین افتاد...»[13]

آن چه بیان شد و قلم با صد شرمساری آن را بر صفحه کاغذ آورد،تنها گوشه‏هایی از ستم هایی است که بر آن بانوی دو جهان رفته است.[14]


1- شرح نهج البلاغه، ج2، ص60.

2- سید مرتضی، تلخیص شافی، ج3، ص76، تلخیص شیخ طوسی.

3- اثبات الوصیة، مسعودی، (چاپ بیروت) ص153 و در برخی چاپها ص 23 ـ 24.

4- الملل و النحل، عبدالکریم شهرستانی، ج1، ص57.

5- اَلفرقُ بین الفرق، عبدالقاهر الاسفرائینی، ص107.

6- الوافی بالوفیات، صفدی، ج5، ص347 ر.ک: سفینة البحار، شیخ عباس قمی، ج2،ص292.

7- الامامة والخلافة، مقاتل بن عطیة، ص160 ـ 161.

8- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج14، ص193/ ر.ک: زندگی علی علیه‏السلام ،ص252.

9- شرح نهج البلاغه، ج2، ص21.

10- سه نفر از راویان اهل سنت، از امامان شیعه علیهم‏السلام روایت نقل نموده‏اند که علمای شیعه آنان را ثقه می‏دانند و به سخن آنان اطمینان دارند وروایات آنها را می‏پذیرند: سَکُونی؛ نَوْفِلی؛ خَلُوقی.

11- شجره طوبی، محمدمهدی حائری، ص417، (منشورات شریف رضی).

12- بحار الانوار، ج43، ص170.

13- بحار الانوار، ج30، ص293، (چاپ جدید)؛ ج8، ص230، (چاپ قدیم) و ریاحینالشریعة، ج1، ص267.

[14]- کتاب "الهجوم علی بیت فاطمه"، حسین غیب غلامی، در این باره روایات مربوطه را خوب بررسی کرده است.
 
[ 6 اسفند 1395برچسب:, ] [ 1:33 ] [ مـﭔﻼد♥ڪـࢪدﮮ ] [ ]

کینه عجیب کارشناس وهابی علیه حضرت زهرا

به گزارش شيعه آنلاين، وبلاگ "اخبار شبکه هاي ماهواره اي" نوشت: سال ها پیش مجلس شورای اسلامی با پیگیری های برخی مراجع سالروز شهادت حضرت زهرا سلام الله علیه را تعطیل اعلام کرد، این مطلب بهانه ای شد تا با گذشت این همه سال، کارشناس وهابی با حمله به آن، به یاد خاطره به توپ بستن مجلس شورای ملی توسط محمد علی شاه قاجار افتاد! 

عبدالله حیدری مهمان شبکه وهابی کلمه، از همان ابتدا با صدایی توام با پرخاشگری برخواسته از روح تعلیمات وهابیت شروع به توهین به علما و زیر سوال بردن اصل شهادت حضرت زهرا سلام الله علیه کرد.وی که از همان آغاز نتوانسته بود عقده و عداوت درونی اش را نسبت به مادر سادات حضرت ام ابیها فاطمه زهرا سلام الله علیها پنهان کند، با حمله به مجلس و آیت الله وحید خراسانی گفت: من به ملت ایران تسلیت عرض می کنم از داشتن چنین مجلسی، ملت ما متاسفانه امروز احساس ننگ و شرم می کند! روزی که از مجلس ایران و از خانه ملت در زمان به اصطلاح دولت اصلاحات آقای خاتمی، قطعنامه ای تصویب شد یعنی دروغ بزرگ شهادت حضرت فاطمه! با دخالت آیت الله وحید خراسانی (توهین به ایشان و تمامی علمای شیعه) بنده در آن روز مطلبی نوشتم و گفتم آینده تاریخ ثابت خواهد کرد که به توپ بستن مجلس در زمان قاجار، بمراتب شرف داشت بر صدور قطعنامه چنین ننگین! از جایی که به اصطلاح خانه ملت نامیده می شود و آرمان ملت از این محل مشورتی تحقق می یابد.

البته با توجه به تندروی و افراطی گری نهادینه شده در بطن فرقه وهابیت و به تبع آن بروزش در خلقیات مبلغان آن، انتظار می رفت وی صریح تر بگوید که مجلس را به توپ ببندید! هر چند به نظر می رسد اگر چنین قدرتی در داخل کشور برای این فرقه مهیا بود قطعا مجلس را با خاک یکسان می کردند. 

اما مساله ای که موجب شد تا حیدری این سخنان توهین آمیز را بگوید در واکنش به خبری بود که عقیل هاشمی به زعم خود آن را شکار کرده بود تا زمینه حمله کارشناس وهابی را بوسیله آن علیه مجلس و دولت جمهوری اسلامی فراهم  آورد. 


ماجرا اینگونه آغاز شد که مجری شبکه وهابی به مطلبی در سایت شبکه خبر اشاره کرد که طی آن علی لاریجانی از مواضع آقای روحانی نسبت به طرح مساله سلفی گری و خطر آنها برای جهان و مسلمانان تقدیر و تشکر کرده بود، وی در ادامه از عبدالله حیدری مهمان شبکه خواست تا نظر روشن خود را در این باره اعلام نماید که حیدری هم با وقاحت تمام مطالب فوق را بیان داشت.

اما حواشی جالب این گزارش:

 دستپاچگی و آشفتگی مجری کلمه چنان مشهود بود که وی چندین بار نام ضرغام صادقی عضو هیئت رئیسه مجلس ایران را به اشتباه صادق ضرغامی خواند و حتی زمانی هم که متوجه اشتباه خود شد و در صدد تصحیح برآمد دوباره همان اشتباه را تکرار کرد.

وقتی که عبدالله حیدری می خواست نظر کارشناسی! (توهین ها و ناسزاها) خود را بگوید شبکه کلمه در توضیح عنوان وی از کلمه مدیر مرکز استراتیژیک! اندیشه و گفتگو استفاده کرد که ما از شما به خاطر این غلط املایی فاحش عذرخواهی می کنیم.

دیگر حاشیه جالب این گزارش خود اصل مطلب است. آقای لاریجانی از آقای روحانی به دلیل گوشزد کردن خطر سلفی گری حمایت و تشکر می کند. عوامل شبکه کلمه خود را از اهل تسنن می دانند و اهل تسنن از فرقه وهابیت اعلام بیزاری می کند با این حال عوامل شبکه کلمه با پرداختن به این خبر سلفی گری خود را تائید می کنند.


[ 6 اسفند 1395برچسب:, ] [ 1:33 ] [ مـﭔﻼد♥ڪـࢪدﮮ ] [ ]

قــرآن کافیــست !

قــرآن کافیــست !

 

 

 

امــا برای ایــن که دلــم قــرص باشــد..

 

 

 

وقتــی می روم

 

 

 

مــرا از زیر چــ______ادرت هــم رد کــن!!

 

 

 

 

[ 6 اسفند 1395برچسب:, ] [ 1:17 ] [ مـﭔﻼد♥ڪـࢪدﮮ ] [ ]

مرا بکشید ولی چادرم را بر ندارید...

[ 6 اسفند 1395برچسب:, ] [ 1:17 ] [ مـﭔﻼد♥ڪـࢪدﮮ ] [ ]