سپـﯦـــددشـﭠـــ سراﮮهمـﮧ

شـﮩࢪﮮ دࢪ مـࢪڪز آبشاࢪهاﮮ بـﭔشـﮧ ،گـࢪﭔﭞ،چڪان،ﭡـلـﮧ زنگ(شوﮮ)

نبودنت

ساعت را برداشتم

تا نکوبد ثانیه های نبودنت را ،
که حس نکنم چه قدر برای آمدنت دیر شده …
نشسته ام
و بین رفتن های تو و ماندنهای خودم مخرج مشترک می گیرم!
حاصلش فقط داغِ تو می ماند 
روی دلم
[ 6 مرداد 1394برچسب:نبودنت, ] [ 8:8 ] [ مـﭔﻼد♥ڪـࢪدﮮ ] [ ]